زبانحال حضرت زینب با برادر در کوفه
به خون نشسته چرا ای حسین من رویت سفیــدتــر ز سـپـیـده شده چــرا مــویت هلال من که غروب تو زود و خونین بود کبــود گشته چنـان روی مــادرم رویت نسیم چون که به تو میرسد شود خوشبو شمیــم باغ جنــان می وزد ز گـیسویت به روی نیزه سرت را به کوفه می بینم ز کــربــلا دل من بوده در تکــاپــویت بخوان دوباره تو قرآن که جان دهد برمن صدای روح نــوازی ز لعـل دلجــویت وضو ز خون جبین میکنم در این محمل نمــاز عشق بخــوانم به طاق ابــرویت اگرچه بر سر نـیــزه نمی رسد دستـش سه ساله دخترتو می کند چوگــل بویت مکن نهان رخ خود را هنوز فرصت هست که چند لحظه بـبـیـنـم جمــال نیکــویت به جان زینب خود کن عنایت و کرمی که عاشق است «وفائی» به دیدن کویت |